گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - روسو و انقلاب
فصل بیست و ششم
فصل بیست و ششم :از ژنو تا استکهلم - 1754-1798

I ـ سویسیها: 1754-1798

برای آن عده از ما که درمیان بهشت مناظر سویس از آرامش لذت برده و از شهامت و درستکاری مردم آن الهام و انگیزه یافته ایم، درک این مطلب مشکل است که درپس این خلق وخوی آرام کشاورزی صبورانه، و پشتکار پیوسته ای که اروپا در آن وقت از آن تحسین می کرد ـ و هنوز هم می کند ـ مبارزات طبیعی نژاد علیه نژاد، زبان علیه زبان، مذهب علیه مذهب، کانتون علیه کانتون، و طبقه علیه طبقه وجود داشت. سویسیها به مقیاس مختصر خود تقریباً به طور کامل به کمال مطلوبی که آبه دو سن ـ پیر مجسم داشته بود و روسو و کانت رؤیای آن را درسر می پروراندند جامة تحقق پوشاندند. این کشور عبارت بود از یک کنفدراسیون از ایالاتی که در امور داخلی مستقل بودند، ولی تعهد داشتند که در روابط خود با دنیایی که آنان را احاطه کرده بود متحداً عمل کنند. در سال 1760 «اتحاد سویسی» به منظور پیشبرد اهداف ملی، نه ایالتی، و متحد کردن نهضتهای پراکنده برای اصلاحات سیاسی تشکیل شد.
ولتر که در آن نزدیکیها زندگی می کرد، جمعیت سویس را در سال 1867 به 000’720 نفر تخمین می زد. بیشتر آنها زمین کشت می کردند یا تاک پرورش می دادند و شیبها را تقریباً تا قلل کوهها کرت بندی می کردند. صنعت نساجی درحال رشد بود، خصوصاً در استان سن ـ گال و کانتون زوریخ؛ مراکز صنعتی دیگر در گلاروس، برن، و بال شکل می گرفتند؛ و ژنو و نوشاتل مراکز بزرگ ساعتسازی بودند، کارگزارانی که در سراسر اروپا پراکنده بودند، از لندن گرفته تا قسطنطنیه (که هشتادوهشت نفر از این کارگزاران را داشت)، برای ژنو یک تجارت صادراتی به وجود آوردند که بسرعت این شهر را، که در کنار رود رون قرار دارد، ثروتمند می کرد. بر تعداد بانکها افزوده شد، زیرا بانکداران سویسی به خاطر امانت و درستی شهرتی بین المللی به دست آورده بودند.
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 874
در اینجا نیز، مانند هرجای دیگر، استعدادها و تواناییها به اقلیتی از مردان محدود بودند و به تمرکز ثروت منجر می شدند. عموماً این ایالت تحت حکومتهای اولیگارشی بودند که طرز رفتارشان مانند هر طبقة حاکمة دیگر بود. نجیبزادگان حامی ادبیات، علوم، و هنر بودند، ولی در برابر هرگونه اقدامی برای گسترش حق رأی مقاومت می کردند. گیبن، که در لوزان می زیست، حکومت اولیگارشی برن را متهم می کرد که مانع رشد صنعت در استانهای مستقل خود می شود و سطح زندگی را در این استانها پایین نگاه می دارد؛ و فلسفة آن بر این اصل استوار است که «اتباع فقیر و مطیع بر اتباع ثروتمند و متمرد ترجیح دارند.» انجمنهایی برای الغای امتیازات اقتصادی یا سیاسی بکرات تشکیل شدند، ولی دولت و کلیسا دست به دست هم می دادند و جلو آنها را می گرفتند. مبارزات طبقاتی در تمام طول قرن هجدهم اوضاع ژنو را گاه به گاه مغشوش می کرد. از 1737 تا 1762 آرامشی نسبی در این شهر حکمفرما بود، ولی سوزاندن کتاب امیل توسط انجمن شهر در 1762 جنب وجوشی برای گسترش حق رأی به راه انداخت. روسو و ولتر هردو به این نهضت کمک کردند، و پس از مشاجرة بسیار، نجیبزادگان سهم کوچکی در حکومت به طبقة متوسط دادند.
این وضع سه چهارم جمعیت، یعنی طبقة اصلی (ناتیف)، را کاملاً محروم از حق رأی باقی می گذاشت. «ناتیفها» کسانی بودند که در ژنو به دنیا آمده، ولی از والدین غیربومی بودند. این افراد همچنین از بیشتر حرفه ها، مشاغل نظامی، و از مقام استادی در اصناف ممنوع بودند و نیز اجازه نداشتند به «شورای بزرگ» و «شورای کوچک»، (که بر این جمهوری حکومت می کردند، عرضحال بدهند، ولی از آنها مالیاتهای سنگینی گرفته می شد. در 4 آوریل 1766 یک هیئت نمایندگی از «ناتیفها» به فرنه رفت و از ولتر خواست به آنها کمک کند تا حق رأی به دست آورند. ولتر به آنها گفت:
دوستان من، شما کثیرالعده ترین طبقة یک اجتماع مستقل و زحمتکش را تشکیل می دهید و در بردگی هستید. شما تنها خواستار آن هستید که از حقوق طبیعی خود بهره مند باشید، این عادلانه است که با چنین خواست معقولی موافقت شود. من با همة نفوذی که دارم به شما خدمت خواهم کرد. ... و اگر شما را مجبور کنند از کشوری که براثر زحمات شما رونق و رفاه می یابد خارج شوید، من قادر خواهم بود که در جای دیگر به شما خدمت، و از شما دفاع کنم.
اشراف و افراد طبقة متوسط دست به دست هم داده بودند تا در برابر تقاضای «ناتیفها» مقاومت کنند، و تنها کاری که ولتر می توانست انجام دهد این بود که هرتعداد ممکن از افزارمندان ناراضی را که به سراغش می آمدند در قرارگاه صنعتی خود با خوشرویی بپذیرد (1678). در 1782 «ناتیفها» به شورشی برخاستند که نجیبزادگان را از مسند قدرت سرنگون کرد و حکومتی را برقرار ساخت که نمایندگی مردم راداشت. ولی نجیبزادگان به فرانسه، برن، و
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 875
ساردنی متوسل شدند. این قدرتها دخالت کردند، شورش فرو نشست، و حکومت اولیگارشی دوباره برقرار شد. «ناتیفها» ناچار بودند به انتظار انقلاب فرانسه باشند تا برایشان آزادی بیاورد.
در این ثلث قرن هجدهم، ایالات سویس شخصیتهایی به وجود آوردند که شهرت بین المللی یافتند. یوهان هاینریش پستالوزی یکی از آن افراد نادری بود که عهد جدید را به عنوان راهنمای طرز رفتار تلقی می کنند. او با روسو همعقیده بود که تمدن بشر را فاسد کرده است، ولی احساس می کرد که اصلاحات از طریق نوسازی طرز رفتار انسان به وسیلة آموزش انجام پذیر است نه از طریق قوانین و مؤسسات جدید. او در سراسر عمر خود از اطفال، خصوصاً اطفال فقیر، و بالاتر از همه اطفال بی خانمان، استقبال می کرد، به آنها پناه و آموزش می داد، و در تعلیم آنها اصول آزادمنشانة امیل روسو را به کار می بست، و افکاری هم از خود به آنها می افزود. او نظرات خود را در کتابی که در زمرة پرخواننده ترین کتابهای آن نسل بودند ارائه کرد. در داستان وی، لینهارت وگرترود (1781-1787)، نشان داده شده است که قهرمان زن آن از راه کوشش در رفتار با مردم، به همان صورت که مسیح رفتار می کرد، و از طریق تربیت اطفال خود با توجه صبورانه نسبت به کششها و استعدادهای طبیعی آنان، وضع یک دهکده را اصلاح می کند. پستالوزی درنظر داشت به اطفال، تا آنجا که حقوق دیگران اجازه می داد، آزادی دهد. آموزش اولیه باید با ارائة سرمشق آغاز شود و با اشیا، حواس، و تجربه تعلیم دهد نه با کلمات، اندیشه ها، یا تلقین طوطی وار. پستالوزی روش خود را در مدارس گوناگون سویس، و در درجة اول در ایوردون، به موقع اجرا گذارد. در آنجا تالران، مادام دوستال، و دیگران از او دیدن کردند، و از آنجا نظریات وی به سراسر اروپا پخش شدند. ولی گوته شکایت داشت که مدارس پستالوزی افرادی بی ادب، متفرعن، بی انضباط، و فردگرا بار می آورند.
آنگلیکا کاوفمان، که در کانتون گریزون به دنیا آمده بود، به عنوان مشهورترین زن هنرمند آن دوران با مادام ویژه ـ لوبرن رقابت می کرد. وی حتی در سن دوازدهسالگی، علاوه بر اینکه موسیقیدان خوبی بود، چنان خوب نقاشی می کرد که اسقفها و نجبا در برابرش می نشستند تا او تصویرشان را بکشد. در سیزدهسالگی (1754) پدرش او را به ایتالیا برد و در آنجا وی به تحصیلات خود ادامه داد و در همه جا، به سبب هنرمندی و جذبة شخصی، مورد احترام و تجلیل قرار گرفت. او، که در سال 1766 به انگلستان دعوت شده بود، با تصویری که از گریک بازیگر برجستة انگلیسی کشید، جنب وجوشی به راه انداخت. سر جاشوا رنلدز به این «دوشیزه آنژل» خیلی علاقه مند شد و تک چهرة او را کشید، و آنگلیکا نیز به سهم خود تک چهره ای از وی ساخت. آنگلیکا در تأسیس آکادمی شاهی هنر شرکت کرد. و این آکادمی در 1773 او و دیگران را مأمور تزیین کلیسای سنت پول کرد. در 1781 او به رم رفت، و در آنجا در 1788

<550.jpg>
آنگلیکا کاوفمان: دوشیزة وستال. مجموعة دولتی هنر، درسدن


گوته در زمرة دوستان باارادت وی شمرده می شد. در سال 1807 در رم درگذشت. تشییع جنازة او، که توسط کانووا ترتیب داده شد، در زمرة وقایع مهم دوران بود؛ همة اعضای اجتماع هنرمندان جسد وی را تا گورستان مشایعت کردند.
سویسی برجستة این نسل، بعد از روسو، یوهان کاسپار لاواتر بود. او که در 1741 در زوریخ به دنیا آمده بود، کشیش پروتستان شد و در سراسر زندگی پرحرارت ترین همبستگی خود را با مسیحیت سنتی حفظ کرد. ما شاهد تلاشهای وی برای تغییر مذهب گوته و مندلسون بوده ایم. ولی او فردی جزمی نبود. دوستیهای خود را در ورای مرزهای مذهبی و ملی حفظ می کرد، و همة کسانی که او را می شناختند به وی احترام می گذاشتند، و بسیاری هم او را دوست داشتند. آثاری به رشتة تحریر درآورد که دارای تورعی رازورانه بودند؛ مکاشفة یوحنای رسول را به نحوی تخیلی تعبیر می کرد، به قدرتهای اعجازآمیز دعا و کالیوسترو اعتقاد داشت، و طبق دستور و تجویز مسمر، همسر خود را از طریق خواب مصنوعی معالجه می کرد. مشخصترین صفت ویژه اش این بود که ادعا می کرد که شخصیت را می توان از خطوط چهره و شکل و ترکیب سر تشخیص داد. او گوته و هردر را به نظرات خود علاقه مند ساخت، و آنها مقالاتی برای کتابش موسوم به مباحثی در قیافه شناسی (1775-1778) نوشتند. او قیافه، سر، و اندام افراد برجسته را مورد مطالعه قرار می داد، و خطوط جمجمه و صورت را با کیفیات خاص فکری و اخلاقی مرتبط می شمرد. تجزیه و تحلیلها و نتیجه گیریهای او در آن عصر مقبولیت وسیعی یافتند ـ ولی اینک عموماً مردودند. اصل کلی او دایر براینکه کیفیات روانی (همراه هوا، محیط، نوع غذا، شغل، و غیره) در شکل دادن به بدن و صورت دخالت دارند، از واقعیت قابل توجهی برخوردار است. هر چهره در حکم زندگینامه ای شخصی است.
لاواتر قسمتی از یک شکفتگی سویسی بود که روسو، آلبرشت فون هالر شاعر و دانشمند، زالومون گسنر شاعر و نقاش، یوهان فون مولر تاریخنویس، و اوراس دو سوسور را، که با بالا رفتن از قلة مون بلان پس از بیست وهفت سال تلاش ورزش کوهنوردی را آغاز کرد، شامل می شد. در خلال این احوال، کانتونهای سویس بادهای انقلاب را که از آن سوی مرز از فرانسه می وزیدند، احساس کردند. در 1797 فردریک سزار دولاآرپ، که به نوه های کاترین بزرگ تعلیم داده بود، با پتر اوخس، یکی از بازرگانان اصناف در بال، دست به دست هم دادند و از دولت انقلابی فرانسه دعوت کردند که به آنها کمک کند تا یک جمهوری دمکراتیک در سویس برقرار سازند. شورشهای محلی در برن و وو (ژانویة 1798) راه را هموار کردند. یک ارتش فرانسوی در 28 ژانویه از مرز گذشت. بیشتر جمعیت سویس از آن به عنوان عامل آزادکننده از حکومت اولیگارشی استقبال کردند. در 19 مارس «جمهوری واحد و غیرقابل تقسیم سویس» اعلام شد؛ کلیة امتیازات ایالتی، طبقاتی، یا شخصی را ملغا کرد و همة سویسیها را در برابر قانون برابر اعلام داشت. زوریخ بیش از همه مقاومت کرد، و در آشوبی که به دنبال آن روی

داد، لاواتر سالخورده و درستکار گلوله خورد (1799). او در 1801 به علت تأثیر بطئی این زخم درگذشت.